به نام خدا
یکی از هنر های مهم زندگی آن است که بدانی کجا دست یک نفر را بگیری ، و کجا آهسته آهسته رهایش کنی ، تا مث کودکی که تازه دارد دوچرخه سواری یاد می گیرد ،بی آنکه به خودت صدمه ای بخورد ،دستت را از پشت، دوچرخه اش برداری تا سرعت بگیرد و هرچه سریع تر مسیر زندگی اش را ادامه دهد و از تو دور شود .
هرگز نمی توانم با همه وجود اعتماد کنم ، و یا بگذارم استقلال ام کمی شکل عوض کند یا وابسته کسی باشم .
از اینکه به مسیر زندگی کسی کمک کنم ، بدم نمی آید ، چون گاهی همه ما در نقاطی از زندگی نیاز داریم با یک حرف ، یک دوست ، یک راهنما جرقه ای در وجودمان بزند و باز شوق زندگی و ادامه دادن پیدا کنیم .
اما از آویزان شدن و زیادی بود ، یا دوست داشته شدن تنها به واسطه زیر دین قرار گرفتن آدم ها بی زارم .
همیشه دوست دارم همین گونه باشم مث خودم و شبیه خودم دوست داشته شوم ، و اگر کسی این شکل را نمی فهمد اسراری نیژ خودپ برای دوس داشتن خودم کافی هستم و بر خلاف دیگران سالهاست که نه تنها تنهایی آزارم نمی دهد بلکه ، یاد گرفتم چگونه برای رشد خودم و لذت از ساعت هاو لحظه لحظه زندگی ام تلاش کنم و بهره ببرم .
همیشه بای مسیر اصلی ات را روزی صدبار مرور کنی تا دلخوش و سر گرم به خیالبافی های بی نتیجه نشوی .
خودد باش روزی می رسد که کسی هم خودت را شبیه خودت می فهمت و آنگونه که باید قدر بودنت را می داند .
جوار و الماس های خالص را جواهر شناس های خبره می شناسند ،از آدم های معمولی و ساده هرگز تمنای شناختن ، گوهر وجودت را نکن .
فقط راه را باز کن تا هرچه سریع تر به مسیر خودشان برند و تو هم از مسیر راه و رسالت عقب نمانی .
اینجوری نه توقعی هست و نه رنجشی ، نه خطایی هست و نه پشیمانی .
تازه دوستی ات، احترامت و جایگاهت هم در این فاصله ها تضمین بهتری برای بقا دارد .